http://emprator.blogsky.com/ بر گرفته از این وبلاگ

بی دلیل نیست که نباید هر حرفی رو هر جایی زد حتی اگه به حقم باشه ولی خیلی سخته که بخوای حرف حقو نزنی

[ web | email ] ستاره

سلام خوب فکر می کنی حالا با اون کاره اون آسمون به زمین اومد چرا نمی خوایم به این تنیجه برسیم که بابا زنها خودشون بهتر برا خودشون می تونن تصمیم بگیرن ولی من فکر می کنم اون یک زنه شجاع بوده که اون روز صبح اتفاق خیلی خیلی دلخراشی که هیچ کسم به دادش نرسیده بوده افتاده یه اتفاق که شما مردهای عوضی البته دور از جون نمی تونید درکش کنید من او زن و درک می کنم ولی تائید نمی کنم می تونم بفهمم تو اون دله بزرگش و اون سادگی چهرش چی می گذره ازش به خاطر این شجاعت ممنونم

یکشنبه 31 اردیبهشت ماه سال 1385 ساعت 12:48
این نظری بود که من خودم در وبلاگه خیلی دور خیلی نزدیک داده بودم مرد شعر من کی از این زن دفاع نکردم من فقط عین مطلب اون وبلاگو اینجا کپی کردم .
 
 

بی دلیل نیست که نباید هر حرفی رو هر جایی زد حتی اگه به حقم باشه ولی خیلی سخته که بخوای حرف حقو نزنی

نمای اول
اردیبهشت داغ تهران، اتوبوس خط تجریش-انقلاب...ناگهان زنی با این هیبت و هیات سوار اتوبوس می شود، مقعنه اش را به دست گرفته و نگاههای شگفت زده مردم به خودش  را رصد می کند!
نمای دوم!
عکس گرفتن از این صحنه واقعا مشکل بود، چون هنوز از فمینیست بودن یا مجنون بودن مشارالیها اطلاعی در دست نبود و ممکن بود هر آن به سمت من و دوربین حمله ور شود، ولی با موفقیت عکاسی شد و بعد از شلیک ! دوربین سالم به پایگاه خود بازگشت.
در خیابان
وی با خونسردی از اتوبوس پیاده شد...در حالی که هنوز نفهمیده بودم و هنوز هم نمی دانم  که این خانم حالت طبیعی داشت و می خواست اعتراض سیاسی بکند یا هوای داغ و...کار خودش را کرده بود،‌نظر شما چیه؟

اگه می اومدی می شدی گربه گریزیلا

نظافتچی داشت سالن و تی می کشید ولی تو با دیدنش با کفشایی که تشون پر خاک بود صبر کردی تا خشک بشه اگر می اومدی می شدی گربه گریزیلا آره شما رو می گم شمایی که حتی یک ذره خودخواهی هم تو وجودت نیست اگر هم باشه اونقدر خوب و باگذشتی که به چشم نمی یاد اینو وقتی خودت در کمال صفا وصداقت  با لبخندی رو لبت می ری آبدارخونه ای که بقیه مدیرا حتی نمی دونن مسیرش کجاست و ؛  واسه چای خوردنشون باید به یکی بگن که به آبدارخونه زنگ بزنه که براشون چای بیاره  واسه خودت چای می آری می شه به راحتی حس کرد وقتی اون موقع که تو اتاقت لونه کرده بودم پاشدی از فاصله دورتر از من در و بستی فهمیدم که خیلی مردی آره یه مرد؛ مردی که مردیشو تو قلدری کردن و زور گفتن نشون نمی ده بلکه اونقدر ساده و صمیمی و مهربونه که آدم فکر می کنه می تونه روش حساب کنه روی یه مرد این کلمه رویایی قرن حاضر می دونی خیلی وقته آدمهایی مثله تو نایاب شدن بعضی وقتها فکر می کنم اونقدرها هم که من فکر می کنم آدم نابی نیستی ولی بعد با یه لبخندت موقع رد شدن از مقابل اتاقم می گم که دارم اشتباه می کنم اگه پاش بیفته حاضره به بدبخترین آدم روی کره زمین بدون هیچ منتی کمک کنه شاید حتی بدونه اینکه کسی بفهمه  . تو ذات مقدسی داری و این دنیا زیاد نتونسته تو رو تو خودش محو کنه ولی برات نگرانم چرا که همیشه کسایی هستن که بخوان به آدم ضربه بزنن حتی کسایی هستن که بخوان برا اینکه خودشون هیولا دیده نشن دیدگاهای اون آدم خوبرو هم مثله خودشون کنن خیلی مواظب باش چرا که اینطور آدمها دور و برت شاید  باشن  . می دونی می تونم بگم که حسرت به دله دیدن یه مرد نموندم . وقتی یکی از خدماتا عمل کرده بود دلم نیومد بهش بگم که کامپیوترمو ببره مرکز کامپیوتر و ترسیدم که بگن دختره بی حیا کامپیوترو زده زیره بغلش برده مرکز کامپیوتر خجالتم نمیکشه ولی یاده کاره چند ماهه پیشت افتادم که هیچ مدیری عمرن اون کارو انجام می داد در کمال سادگی کامپیوترتو بغل کرده بودی و می بردی مرکز کامپیوتر  ازت درس  گرفتم وقتی کامپیوترتو زدی زیره بغلتو بردی مرکز کامپیوتر گفتم منم می تونم نهایت می گن دختره احمق به جهنم . موقع برگردوندنش رئیس مرکز کامپیوتر تعجب کرده بود که می خواستم با یه دوربین رو شونم برش گردونم اتاق .

می دونی چیه من معتقدم ما آدمها وقتی ناب می شیم و از جنس آسمون می شه صدامون کرد که سوای پست و مدیریت و مقام در مقابل ناحق از مظلوم از یه آدم بی دست و پا دفاع کنیم باید حتی به قیمت ناراحت شدن یه مدیر دیگه حتی از آبدارچی که چایی رو دیر

می یاره دفاع کرد آخه همه ما آدمیم ؛ ای کاش می تونستیم کمی همدیگرو درک کنیم ای کاش یکم آدم بودیم  ایستادن و نگاه کردن خودش می تونه بزرگترین جرم توی این دنیای وانفسا باشه . چقدر دلم می خواد آدمهایی مثله تو رو بدم آزمایش اگه ناخالصی داشتید اون یک ذره ناخالصی رو بچلونم و در تعداد کثیر تکثیر کنم .

نمی دونم چرا می تونم ظلم و تحمل کنم این همه ظلم این خیلی مسخره است خیلی کاش می شد کاری کرد که دله منم مثله خیلی های دیگه سنگ بشه اصلا چطوره رو دلم سیمان بکشم و روش یه تابلو عبور از دو طرف ممنوع وصل کنم هر چند ما آدمها خیلی وقته که عادت کردیم به  مقررات راهنمایی و رانندگی بی توجه باشیم ولی خوب حداقل جریمه که می تونیم بکینم .

 

یکم اون کوه رو بکش کنار منو می بینی

وای باورم نمیشه که صدای رعد و برق اینقدر بهم آرامش بده حس می کنم وسط یه دشت بزرگم و سبزه های تازه و خیس صدای بارون و می تونم حس کنم کاش بارون بباره چقدر دلم می خواست الان بالای یه قله بودم وای خدای من پرنده ها رو چقدر زیبا هستند گلهای لاله وحشی چه غوغایی کردند چقدر دلم می خواد روی سبزه ها غلط بزنم و شعر بگم اما .....

از همه دوستانی که هیچ وقت منو فراموش نمی کنن سپاسگزارم

مرد شعر جای دوری نیستم همینجام اگه این کوهه مشکلات رو یکم بلند کنی منو که زیرش له شدم می تونی ببینی

دوشنبه 25 اردیبهشت ماه سال 1385
دوووووووووووووووووووومان تو کی هستی چرا جواب ایمیل های منو نمی دی ببین جوابتو تو یه وبلاگه دیگه گذاشتم اگه تونستی پیداش کن ؟؟؟؟ اینجا نمی تونم آدرس بدم ایمیلم که جواب نمی دی پس مجبوری خودت جوابتو پیدا کنی باشه

یکشنبه 24 اردیبهشت ماه سال 1385

آستانه در آدم عوض می شه ولی بختش نه

اینو تو گوشت فرو کن ای ستاره

و همچنان چه بی احساس و مغرور از کنار هم می گذریم

همیشه فکر می کنم چقدر بده که آدما به خاطر منافع خودشون با دیگران ارتباط برقرار می کنن خصوصا وقتی رابطه عشقی می شه که دیگه بدتر و وخیم تر

گاهی وقتها یکی از دوستام با حسرت می گفت آّ ه که اگه منم یکم خوشگل تر بودم می تونستم با افتخار راه برم و همه هم دلشون بخواد که با من دوست بشن اصلا همه به با من بودن افتخار کنن

بهش می گفتم : بابا مگه این چهره آدمهاست که باید خوب باشه و زیبا باشه

بلافاصله می گفت : اینقدر شعار نده خودتم خوب می دونی که اینطوری نیست همه دنبال آدمهای خوشگل می گردن ببین من خودم بی تعارف آدم بدی نیستم ولی اگر یکم هم زیبا بودم اونوقت یه انسان کامل می شدم همه حسرت با من بودن رو می خوردن نه اینکه من بخوام خودمو بکشم تا از یکی که خوشم اومده باهام دوست بشه

با اینکه می دونستم منظورش همه آدمها از زن و مرد و کودک و پیر و جون هست ولی برای اینکه سر به سرش یذارم بهش گفتم : ببینم نکنه عاشق شدی و اونم تحویلت نمی گیره

همیشه با این حرفم یه چیزی پرت می کردم طرفم ولی اینبار سکوت کرد و اشک توی چشماش جمع شد

حس عجیبی بهم دست داد حس کردم که اینبار گند زدم اینبار نباید این شوخی رو باهاش می کردم نمی دونستم چیکار باید بکنم به خودم لعنت فرستادم که چرا بی موقع حرف زدم

آخ چرا متوجه اون موضوع نشده بودم

با خجالت رفتم به سمتش و دستی روی کلش که حالا قده یه بادکنک شده بود کشیدم و گفتم به نظرم تو زیباترین و خوش قلب ترین دختر کره زمین هستی

لبخند تلخی زد و چشمکی حوالم کرد

دیگه حوصله هیچی رو نداشتم دلم می خواست زودتر ازش جدا شم بر خلاف همیشه که به زور بیرونم می کردن اینبار که وقت ملاقات که تموم شد زدم به چاک

اونشب وقتی از پشت گوشی تلفن صدای غمگین و گرفته مادرشو شنیدم پیش خودم گفتم لعنتی چرا اینقدر زود دکترا که گفته بودن هنوز خیلی مونده تا به دارو ها جواب نده

به خودم لعنت فرستادم که چرا اینقدر زود ازش جدا شدی راستی اون عاشق کی شده بود ؟

از کی عاشق شده بود ؟ نکنه تو بیمارستان ؟

آخه تا قبل از اینکه اون تومور مغزی بگیره که از این حرفها نمی زد ولی هر چی بود و هر کی بود اون رفت و منو با این سوالهای احمقانه تنها گذاشت حالا هر روز به خودم می گم اون می خواست برای آخرین بار باهات دردو دل کنه

کاش می دونستم اون عاشق کی شده بود کاش می دونستم اون انسان احمق که بادیدن وضعیت اون دختر معصوم به عشقش پشت کرده بود کیه ؟ کاش می دونستم

و امروز یک روز دیگر است شاید زنده بمانم !!!!!!!!!!!

امروز یک روز دیگر است به حدی یکی از همکارا منو تو این دو روزه حرص و جوش داده که حس می کنم مغزم در حال انفجاره باور کنید که رگهای مغزم یکی یکی داره ازهم جدا می شه ولی اصلا ناامید نیستم .................................................................................... ترجیح دادم بریزم تو خودم و این شده نتیجش دیروز معدم دادشت میترکید و اومروز مغزم خدا لعنتش کنه من که واقعا واگذارش کردم به خدا ولی نتیجه خوبی داشت اینکه دهنتو ببندی و بریزی تو خودت فقط احساس می کنم از شدت فشار دارم خونریزی مغزی می کنم  از صبح که سه بار از بینی مبارکم خون سرازیر شده حالال ببینم اگه تا شب زنده بودم می گم که این عملی که دیگران به من توصیه کرده بودند و من اجراش کردم مفید بوده یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وقتی من اعتماد به نفس درمانی می شوم ؟؟؟؟

تو جلسه کتابخوانی این هفته که در مورد اعتماد به نفس بود اونقدر اعتماد به نفس فراموش شدم به یادم اومد که حالا به راحتی بدون اینکه خجالت بکشم با کلی اعتماد به نفس  می تونم حسابی چرت و پرت تحویل مردم بدم و تازه بعدش کلی هم بخندم بیچاره یکی از همکارا ازم پرسید نظرت راجع به اینکه در مورد انواع سبکهای فیلم کنفرانس بدی عوض نشده ؟؟؟
که من با اعتماد به نفس کامل و شادابی تمام و برق شیطنتی که توی چشمام موج می زد شروع به نطق پیش از دستور از جلسه هفته پیش اعتماد به نفس کردم و اونقدر چرت و پرت و دری وری به هم بافتم که قیافه یارو دیدنی شده بود آخه بعد که به حرفهایی که تحویلش داده بودم فکر کردم دیدم حتی یه کلمه هم تو صحبتهام اثری از جواب مورد نظر وی نبود نبود که هیچی اصلا در رابطه با سوال اون هیچ جوابی تو صحبتهام که یکم شبیه جواب باشه هم نبود اون بیچاره هم که همچنان هاج و واج نگام می کرد بعد از تموم شدن صحبتهام یه طوری بهم نگاه کرد و بدونه اینکه هیچ حرفی زد به چاک که یه لحظه پیش خودم فکر کردم الان می ره زنگ می زنه آسایشگاه روانی چیزی و طلب یه آمبولانس می کنه ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد که هیچی من یکی هنوز توبه نکردم و از صبح همینطوری دارم دردی وری تحویل مردم بدبخت می دم البته اونام همچین کم نمیارن آخه صبح یکی از همکارا رو شاهد گرفتم گفتم وا من ؟؟؟؟؟؟ من کی اونجا بودم ؟؟؟؟؟؟؟ اون حتما داداش دوقلوم بوده !!!!!!!! و هرچی هم با زبون خوش و زور و هزار ترفند خواستم ازش اعتراف بگیرم نم پس ندادو همچنان پافشاری می کرد که اون نبوده و داداشه دوقلوش اونجا بوده .
برداشت 1: جلل خالق حالا شما قضاوت کنید من از صبح دری وری می گم یا اونا
برداشت2 :اصلا همش تقصیر این جلسه اعتماد به نفسه بود
بردشت 3: ولی انصافا مدتها بود که کلمه اعتماد بنفس و فراموش کرده بود
برداشت 4: از اونجایی که این کلاسها برای من خیلی مفید بوده بعضی مطالبشو اینجا می نویسم که برا شمام مفید باشه
برداشت 5: زیاد نترسید نهایت میشید لنگه من
برداشت 6: گاهی اوقات بعضی آدمها بدونه اینکه خودشون بخوان یا بدونن ناخواسته تاثیراتی رو روی زندگی اطرافیانشون می زارن که ممکنه زندگی اونها رو کلا از این رو به اون رو بکنه
برداشت 7: فقط تو رو خدا مواظب باشید این تاثیرهمیشه در جهت مثبت باشه نه منفی

تعریف نادرستی که اغلب مردم از اعتماد بنفس دارند اینه که یا فارسی را پاس بداریم این است که :
اعتماد بنفس یعنی اینکه به توانایی های خود اعتماد و ایمان داشته باشیم مثله اینکه نقاش زبردست یا فروشنده ماهری باشیم و به مهارتهای خود در زمینه های شغلی خود اعتماد کنیم
اغلب مردم معنای واقعی کلمه ((اعتماد به نفس)) را به خوبی درک نمی کنند .
به همین دلیل آن نوع از اعتماد به نفس و خود باوری را که مطلوب و مورد نظرشان است در زندگی شان تجربه نمیکنند .
چنانچه طبیعت واقعی و ماهیت و حقیقت اعتماد به نفس را بشناسید و خوب درک کنید , قادر خواهید بود , منبع عظیم و     بی کران نیرو و اقتداردرونی را در خود فعال کنید و به زندگی خود معنا و مفهوم و صلح و آرامشی ببخشید که قبلاً هرگز تصور آن را هم نمی کردید .
تعریف شما از اعتماد به نفس چیست ؟
و آیا اصولاً
اعتماد به نفس مطلوب از نظر شما , چگونه اعتماد به نفسی است ؟
تعریف نادرستی که اغلب مردم از اعتماد به نفس دارند :
اعتمادبه نفس یعنی اینکه به توانایی های خود اعتمادوایمان داشته باشیم.
مثل اینکه نقاش زبردست یا فروشنده ماهری باشیم و به مهارتهای خود در زمینه های شغلی خود اعتماد کنیم .
مشکل و ایراد این گونه تعریف از اعتماد به نفس ؟
مهارت های معدودی وجود دارند که شما می توانید به خوبی آن ها را بیاموزید و در انجام دادنشان توانایی فوق العاده به دست آورید .
بنابراین چنان چه احساس اعتماد به نفس خود را بر اساس کارهایی که در آنها مهارت دارید بنا کنید , فقط مواقعی که مشغول انجام دادن این قبیل کارها هستید , احساس اعتماد به نفس و خود باوری می کنید نه در همه ی اوقات
یکی دیگر از نتایج حاصل از چنین تعریفی این است که :
بسیاری از مردم , برای اینکه همواره احساس اعتماد به نفس داشته باشند , خود را همواره به کارهایی که در آنها مهارت دارند مشغول میکنند و به کارشان اعتیاد پیدا می کنند یا اشتغال ذهنی بیمار گونه ای نسبت به کار یا فعالیتی ویژه در زندگی پیدا کرده و قسمت بیشتر وقت خود را با انجام آن فعالیت سپری می کنند و این امر تعادل زندگی آنها را برهم خواهد زد .
از طرفی احساس خوب آنها فقط محدود به زمان انجام کار مورد نظر محدود خواهد بود . 
به جای این که اعتماد به نفس , روی آگاهی ها و توانایی های ما اثر گذار باشد ؛ توانایی ها و آگاهی های قبلی ما موجب به وجود آمدن اعتمادبه نفس یا تاثیر گذاری بر آن میشود .
این گونه از اعتماد به نفس واقعی و تاثیر گذار نخواهد بود
اعتماد به نفس واقعی چیزی است که همواره در درون ما وجود داشته و ما را در زندگی و فعالیت هایمان یاری دهد.
اعتماد به نفس واقعی چیزی نیست که زاییده فعالیتها و موفقیت های ما باشد .
زیرا در این صورت اصالتی نخواهد داشت و موقتی خواهد بود و نیز تاثیری بر بهبود زندگی و حصول موفقیت ما نخواهد داشت
اعتماد به نفس واقعی , اعتمادبه یک توانایی و قابلیت درزمینه های شغلی و حرفه ای نیست . بلکه اعتماد به قابلیت و توانایی در ((عمل کردن)) و ((اقدام کردن)) است.
اعتماد به نفس واقعی همواره از درون تولید میشود نه از بیرون وبستگی به مهارتهای شغلی و نتایجی که از فعالیتهایمان کسب میکنیم ندارد .
من اعتماد به نفس خود را بر اساس این حقیقت بنا کرده ام تا آن چه در توان دارم و می دانم که درست است انجام دهم و از پای ننشینم . درست همان گونه که به خود قول داده ام
اعتماد به نفس من برخاسته از این حقیقت است که می دانم چنان چه تصمیم بگیرم کاری را انجام دهم , حتماً آن را انجام خواهم داد.
اعتماد به نفس من ناشی از این نیست که انسان باهوشی هستم . بلکه برخواسته از این است که   می دانم :
هرآنچه لازم باشد خواهم آموخت
من می توانم روی عزم و اراده خودم برای عمل کردن وانجام دادن آن چه می بایست انجام دهم حساب کنم
یک چیز وجود دارد که همواره میتوانم روی آن حساب کنم و آن عبارت است از:
(تعهد و پایبندی خود نسبت به خودم)
برداشت 8: فکر کنم زیادی وراجی کردم ولی از اونجایی که کلی اعتماد بنفس دارم اصلا به روی مبارکم نمیارم
برداشت 9: یه غلطی کردم اونروز 4 تا خورده بیسکوئیت ریختم پشت پنجره
برداشت 10: حالا 5 تا گنجشک هر روز نوکاشونو محکم می کوبن به شیشه و هم نوکشون درد می گیره هم اینکه شیشه بدبخت من حسابی زخمی شده
برداشت 11: احتمالا این گنجشکها هم یه دوره کلاس اعتماد به نفس با چاشنی سمجی و پررویی تشریف بردن
برداشت 12: اون همکاره که اول متن تعریف کردم که یادتون هست حالا وقتی منو می بینه چنان با خنده نگام می کنه که انگار دلش واسه یه بیمار می سوزه

نمی دونم چرا اینطوری شد ولی شد دیگه کاریشم نمی شه کرد یواش یواش باید باره سفر رو ببندم نه خستم و نه کم حوصله فقط یه خورده بیتابم

به دلش پنجول کشیدم آخه خودش گفته بود که با بادی کمرش می شکنه

و من اینبار نقشه اون باد و خوب بازی کردم ولی حق داشتم آخه دیگه حسابی کفرم و درآورده بود و همه رو انداخته بود به جونم ولی به قوله مامان من باید صبوری می کردم من باید تحمل می کردم تا دیگران ناراحت نشن انگار حالا که از مامانی دورم حرفاشم داره ازم دور می شه آخه مامی می گفت دنیا به حدی زودگذره که حتی ارزش یه اخم کوچولو رو هم نداره پس سعی کن همیشه گل لبخند رو لبهات نشسته باشه تا خستگی همه از تنشون دربیاد و و همیشه بدونن که می تونم روت حساب کنن

ولی من منه احمق اینها رو یادم رفته

یعنی یادم نرفته آخه من یه دخترم و تو این شهرم واسه دخترا حرف زیاد در میارن

باز مامی می گفت بذارن هر چقدر دوست دارن پشت سرت حرف بزنن مهم خداست که می دونه تو چقدر معصومی این اتفاقا باعث می شه اون گناهایی رو هم که از سر نادانی انجام دادی از نامه عملت پاک بشه و بره

می دونی باورم نمی شه من همون دختره ۵ ساله پیشم

آخه خیلی فرق کردم قبلا ها از نور امید توی چشمام همه امید وار می شدند ولی حالا ........

بدادم برس ای دوست

امروز بدتر از دیروز  دینگ دینگ