....

 
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
     داستان غم پنهانی من گوش کنید
  قصه بی سروسامانی من گوش کنید
گفتگوی من وحیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود
یک گرفتارازاین جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمارنداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت
اینهمه مشتری وگرمی بازار نداشت
یوسفی بود هیچ خریدارنداشت
اوّل آنکس که خریدارشدش من بودم
باعث گرمی بازارشدش من بودم
عشق من شدسبب خوبی ورعنایی او
دادرسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جاشرح دلارایی او
شهرپرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سروبرگ من بی سروسامان دارد



شازده کوچولو و ستاره ای از جنس آتش
 
یک روز از روزهای سرد تابستون بود که شازده کوچولو متوجه درخشش خیره کننده ای از طرف زمین شد و بی درنگ بسوی اون رهسپار شد بله ستاره ای ظهور کرده بود ستاره ای از جنس آتش ستاره ای که دل مهربانش گرمتر از آتش بود . باد حسود دلش نمی خواست اونا به همدیگه نگاه کنند و بهمین خاطر با شدت بیشتری شروع به وزیدن کرد و با تمام قدرت به مقابله با آنها برخواست اونا اول از یه دشت وسیع گذر کردند و بعد از دره ها و تپه ها از کنار هر سنگی که می گذشتند ستاره قسمتی از نور خود را به آنها می داد ولی مردم چون فکر می کردند اونها الماسند همش رو دزدیدند .وسطهای راه شنگول و منگول و شنل قرمزی و آقا گرگه و پینوکیو به استقبال اونها اومدند و با هم تا جایگاه خورشیدی که بالای کوه بود رفتند . ولی وقت برگشت اونها از هم جدا شدند .آخه ستاره دلش می خواست به جای دیگه ای بره تا همه از نورش استفاده کنند ولی مسافر کوچولو و بقیه می خواستند برگردند تا شاید بتونند یکدونه از تکه سنگهایی رو که ستاره از کنارش رد شده بود پیدا کنند و به یادگاری داشته باشند بهمین دلیل با سرعت بطرف پایین دویدند ولی افسوس که اثری از اونها نبود . شب شد شازده کوچولو دلش گرفته بود .نگاهی بطرف آن کوه در زمین کرد .خانه خورشید درخشش نابی داشت . یک راه درخشان هم از خانه خورشید تا به زمین دیده می شد .آره این هدیه ستاره بود به مسافر کوچولو . 

Upgrade your email with 1000's of cool animations

باشه می گم داد نزن نیلوفر می گم که از آخرین پستی که در مورد خودم آپ کردم تا امروز در حاشیم چه می گذره .البته همشو نه چون از یه دوچرخه سواری طولانی مدت برگشتم دارم می میرم از خستگی .
راستش خودم هم نمی دونم چه خبره ولی تا اینجاش بگم که به میمنت لاغر شدن و تریپ اندام یا همون پرورش اندام خودشون بچه ها ( میشل و نوید و سوفیا و شیرین )البته  هر روز تقریبا  رفتن تو خط قله نوردی و دوچرخه ترکونی و غیره الاجمعین واسه همین منه از همه جا بی خبره مظلوم آخی بمیرم واسه خودم از روی ناچاری باهاشون می رم ورزش و کلا تریپ شده تریپ ورزشکاری و عضله و این حرفها . خلاصش ستاره داره یواش یواش می شه مانکن البته با این تفاوت که بقیه هیچی نمی خورن می رن کوه هیچی نمی خورن می رن بالای کوه هیچی نمی خورن می آیند پایین کوه و وقتی هم از کوه برگشتن یه قاشق ماست و خلاص .حالا آبجی ستارتون جونم براتون بگه که یه بربری می خوره جهت دوپینگ قبل از رفتن به کوه موقع بالا رفتن از کوه ۷الی ۸ تا تی تاب و کیک و تنقلات می خوره تا برسه بالا موقع برگشتنم هی بگی نگی یه ۴۰۰ ۵۰۰ تا دیگه تنقلات نیوش می کنه و بعدش هم تازه وقتی از کوه می یاد پایین مثله چی بگم آخه گرسنشه و وقتی می رسه خونه ۵ الی ۶ بشقاب غذا میزنه تو رگ بعدش هم تالاپی می افته و تا عصر می خوابه بعد پا می شه مثله بچه آدم با بی حوصلگی تمام البته با نصیحتهای فراوانی که طی تلفن شیرین و میشل دادن که باید بره سر کارش می ره سر کار و شب برمی گرده بعدش هم وقتی بر می گرده چون طبق عادت وقتی عصبیه باید مثله شتر مدام نوشخوار کنه به دلیله اینکه حسابی سر کار عصبی می شه وقتی می رسه خونه ماشاالله چشم نخوره شروع می کنه به خوردن و با هر فیلمی هم که شروع می شه تازه سر دلش بیشتر باز می شه و تا شب همینطور می خوره تا خوابش ببره و روز از نو و روزی از نوع .واسه همین روز به روز بر خلاف دوستانه معظمش که روز به روز دارن چاق و بدفرم می شن ستاره داره مانکن می شه اونم از نوعه تووووووووووووووووووووووووووپش .گفته باشم .
اندر حکایت کارم هم گفته باشم که به دلایل بلایی که از سرم گذشت البته به کمک ایزد یکتا واسه همین فعلا صبحها نمی رم سره کار تا ببینیم حالا شاید میشل خانی حمید رضا جانی و یا ستاره یه برنامه ای کاری فیلمی حمالی بقالی چیزی پیدا کردن و ستارم رفت سره کار تا بیشتر از این مانکن نشده . این دختره یا مانکنه   نگاش نکنه ماله منه







به زودی ماجراهای شنل قرمزی در این وبلاگ نوشته خواهد شد .
 
منتظر شنل قرمزی و گرگه مهربون و پینوکیو و شنگول و منگول باشید .

یادت نره هااااااااااااااااااااااااا


این متنو بخونید یکی از دوستام واسم فرستاده وای به حالش مگه دستم بهش نرسه

dokhtara Mese Radio Hastan Harchi Bekhan Migan Harchi Begi Nemishnavan!!! 2-Dokhtara Mese Limooshirin Hastan.Aval Shirinan Bad Talkh Mishan!!! 3-Dokhtara Mese Kontore Barghan Haraz Chand Gahi Seneshoon Sefr Mishe)!!! 4-Dokhtara Mese Felezyaban Harvaght Az Baghale Talaforooshi Rad Mishan Aksolamal Neshoon Midan!!! 5-Dokhtara Mese Computeran : Faghat Khalegheshoon Az Manteghe Darooneshoon Sar Dar Miare!!!


Nagoo Bare Geran Boodimo Raftim ... Nagoo Namehraban Boodimo Raftim ... akhe In ha Dalile Mohkami Nist , Begoo Ba Digaran Boodimo Raftim

!!!@@@.....................@@@@...........@@@.................@@......@@@@@@@@@..... @@@.................@@........@@.........@@@..............@@.......@@@................@..... @@@................@@..........@@..........@@@...........@@........@@@..........@........... @@@...............@@............@@...........@@@........@@.........@@@@@@@........... @@@...............@@............@@.............@@@.....@@..........@@@@@@@........... @@@..........@...@@..........@@...............@@@...@@...........@@@..........@........... @@@@@@@....@@........@@.................@@@.@@............@@@................@..... @@@@@@@......@@@@@......................@@@@..............@@@@@@@@

غریبه آی غریبه آی غریبه

ببین دنیا پر از رنج و فریبه

امروز اتفاقی برایم افتاد که مرا تا مرز ......... هیچ نمی گویم چون قول داده ام دیگر از رنج و غم ننویسم .قرار است تغییر کنیم مگه نه ؟

غریبه آی غریبه آی غریبه

دلم تنگه دلم تنگه غریبه
 

مگه ما چی می خوایم جز یه لقمه ستاره

آهای خبر نداری تنهائی داره میمیره

دلم برای تنهائی می سوزد
چرا هیچ کس او را دوست ندارد
مگر او چه گناهی کرده که تنها شده
جرم تنهایی چیست که هیچ کس او را نمی خواهد
دیشب تنهایی از اطاقم گذشت
دنبالش دویدم
ولی او رفته بود تنهای تنها
نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم
از گریه چشمانش قرمز قرمز بود
برایش گریستم آخر او از تنهائی مرده بود
تنهائی مرد و من تنهاتر شدم


چه ساده و کودکانه می ترسید از دختری که چهره اش خسته بود هر بار او را نگاه می کرد اول صورتش را جمع می کرد بعد هم می زد زیر گریه مادرش با حوصله آرامش می کرد دختر بی تفاوت ایستاده بود و من در کنارشان نشسته بودم .
بچگی حمید رضا بغل مادرش نشسته بود نمی دانم چرا نگاهش که می کردم یاد حمید رضا می افتادم موهایی خرمایی و به قولی کاکلی و لطیف چشمانی شیطان و در عین حال مظلوم و پر از اشک و دست و پایی کوچک در تمام مدت تلاش می کرد انگشتانم را بین دستانش نگه دارد نمی دانم چرا ؟
دیگر خسته شده بود دستانه کوچکش را به چشمانش می کشید و کمی بعد شروع به هق هق کرد مادرش می گفت : عصبانی شدی گشنته شیطون خوابتم که می یاد .
از فضولی اسمش را پرسیدم ولی حیف نیما بود .


مگه چی می خوایم جز یه لقمه ستاره

چگونه می توانم این لحظه ها و ثانیه های پر از رنج و درد را برایت توصیف کنم مگر می شود گفت مگر می شود توصیف کرد شاید خودت عنکبوتی دیگری و شاید یک طعمه از جانب عنکبوت مگر می شود برای عنکبوت درد خورده شدن را فهماند . باورم نمی شود دلم نمی خواهد بزرگ شوم دلم می خواست هنوز کوچک بودم نمی توانم تصور کنم که بزرگ شده ام نه به خاطر سن و سال و چین و چروک صورت ! نه هرگز این ظواهر برایم مهم نخواهد بود تصور اینکه عنکبوت تارش را خیلی بزرگ بزرگ تر از آنی که فکرش را کنی سر راهم تنیده و من هر لحظه و هر ثانیه به آن نزدیکتر می شوم فکر نابودی قبل از خورده شدن را در من تقویت می کند چه تقدیری شوم و بی رحم و بی وجدان و خداوندی که روزی ۱۷ بار سر سجده به ذاته پاکش  فرود می آورم چه بی رحمانه فقط نظاره گر است و من ایمانم  هر روز کم رنگ و کم رنگ تر خواهد شد و در اخر در چنگال عنکبوت بیرحم.
 بی خدا خورده خواهم شد .
نه نه هرگز چنین تقدیری شایسته من نیست پس چه باید کرد هیچ کس نمی داند دلم می خواست کسی می پرسید ؟
دلم دارد می میرد و دیگران جز یک لقمه ستاره چیزه دیگری نمی خواهند و بعد از مرگ دلم دیگر انسان نخواهم بود .
نمی دانم نمی دانم نمی دانم چه کرده ام که تقدیرم این چنین چون چماقی بر سرم شده و مهربانی برایش مفهمومی ندارد . نمی نویسم خسته ام چون نیستم آری دیگر خسته نیستم آخر شکسته ام له شده ام خورد شده ام و تکه های وجودم را به یغما برده اند آنانی که برای پیشرفتشان از دیگران تغذیه می کنند و من هنوز همانم که بوده ام آه چه تقدیره شومو بی رحمی .
بگذارید یک بار دیگر خودم را بسازم هنوز لیاقت نوشتن در من نیست بگذارید از خودم نگویم . نگویم که چه خواهم شد . بگذارید نگویم که چه بر من گذشته زیرا گذشته ها گذشته است بگذارید نگویم که سرانجامم مرگ مطلوبی نیست .
تمام تار و پود وجودم را اندوه گرفته است و خنده ام دهن کجی به مرگ است . دیگر هیچ آرزویی ندارم حتی اگر شاهزاده ای از ابرها بیاید با او نخواهم رفت تمام آرزوهایم درون حبابی ترکید و زیر پاهای عنکبوت لگد مال شد و از بین رفت .

حامی نوشته بود :
http://www.bazdam.persianblog.com/
من از مردن نمی ترسم

                  که هر چی باشه یکباره

                   هراس از زندگی دارم 

        
            که دردش پر ز تکرار


حس خاموشی عجیبی دارم . بگذارید ستاره برای مدتی خاموش بماند و اگر زنده ماند باز برایتان ستاره خواهد آورد .
اگر سوءسوء نوری زد از شدته درد جراحاته قلبش است که با نوشتن آرام می شود پس برای اینکه ستاره کاملا نابود نشود در این مدت فقط ادامه داستان را خواهد نوشت آخر ستاره باید بماند تا روزی که حتی یک نفر به نورش نیازمند باشد باید بتابد .پس اگر روزی به یادت آمدم بیا و ادامه داستانم را بخوان و یا شعری که شاید خودم گفته باشم .
کسی چه می داند شاید روزی از خودم برایت نوشتم .
فراموشم کنی پر پر میشم من
گل لاله توی صحرا می شم
یا شاید زیر بارون های بی رحم
آره جونم بازم پر پر می شم من 

و من الله توفیق





هی بگید شاد بنویس اینم شاد
تصمیم گرفتم که دیگه شاد بنویسم ولی ....................
اصلا یه جوک
یه روز یه نفر که خیلی ترکها رو مسخره می کرده و براشون جوک می ساخته می ره خونه خدا اونجا جلو اون چی بهش می گن؟ کعبه می گن انگار !!!! حالا ... جلو همون بوده به خدا می گه خدا منو ببخش من دیگه با این ترکها کاری ندارم دیگه براشون جوک نمی سازم در همین موقع یه ترک از راه می رسه و از مرده می پرسه ببخشید آقا شما می دونید قبله کدوم طرفه مرده می گه ببین خدا من که باهاش کاری نداشتم خودش اومده گیر می ده ها.
حالا شده قضیه من هی می خوام شاد بنویسم ولی این بخت نامراده من هی میاد و بهم گیر می ده نمی ذاره شاد بنویسم . اصلا شادی به من یکی اصلا نیومده .دیروز مثلا می خواستم برم عروسی از شرکت ساعت ۱۲ مرخصی گرفتم و زدم بیرون دیدم دفترچه اومده کوبیدم نصفه شهر و رفتم پستخونه دفترچه تموم شده بود لجم در اومد ولی هیچ کاری نمی تونستم بکنم چاره ای نبود مثله آب ریختم زمین و سر خوردم اومدم دربست گرفتم تا خونه اونم نامردی نکرد و فکر کرد چون زبونم باهاشون فرق داره غریبم و دوبله که سهله سوبله باهام حساب کرد بی خیال شدم حتی نگفتم چرا ! پیشه خودم گفتم حتما اجاره خونش رفته بالا یا می خواد شهریه دانشگاهه بچه شو جور کنه و ........... که همیشه مردم بیچاره جامعمون باهاش دست به گریبانند . رفتم خونه حسی برا عروسی رفتن نداشتم افتادم رو تختمو چند دقیقه فکر کردم . تلفن خودشو می کشت می دونستم دوستمه که می خواد گیر بده که بیا بدونه تو مزه نمی ده باید بیای و واسه روحیت خوبه ........... به زور رفتم گوشی رو که برداشتم بعده کلی جیغ و ویغ مجبور شدم که برم هر لباسی رو که برداشتم دیدم حسش نیست آخر یه بلوز آستین بلند زر زری پوشیدم با شلوار و زدم بیرون خونه دوستم که رسیدم مثله گلوله می رفت اینور اونور و جیغ و ویغ می کرد و تقاضای کمک می کرد منم بی حوصله نشسته بودم  لب پنجر ه و به کاراش نگاه می کردم حاظر که شد گفت بزن بریم گفتم کجا گفت آرایشگاه دیگه. گفتم برو بابا کی حال داره همین طوری خوشگلیم . آینه رو جلوم گرفت و گفت کی با این قیافه تو رو تو عروسی راه میده . یه نگاه که تو آینه کردم ترجیح دادم به حرفش گوش کنم .به قوله پسر خالم که همیشه می گه ورودی اجوزه خروجی پری .
دوستم لنز گذاشت اونم سبز پررنگ دوست پسرشم نامردی نکرد و تا دیدش گفت به به ستاره خانوم این قورباغه خوشگلو از کدوم برکه گرفتید منم برم لنگشو بگیرم . دوستم که داشت منفجر می شد گفت از برکه ای که قبلا تو رو گرفته بودم یادت نمی یاد . تا برسیم تالار  وایییییییییییییییییییییییییییییییییی این دو تا کل کل کردن . وقتی وارد شدیم عروس داشت رقص دایره می کرد و دامادم واسش دست می زد  من دیدم چه خیتی کاشتم و همه چه مکش مرگه منی به راه انداخته بودن و چه تیپهایی زده بودن من که خیلی ساده بودم حتی آرایشم اولش کلی خجالت کشیدم ولی وقتی خانوم ناز و خوش تیپی که اون سره میز نشسته بود دیدم راجع بهم سوال می کنه و در کل از ۵۰۰ تا مهمونی که اومده بودند اگه هر کدوم یه جفت چشم داشتن یعنی ۱۰۰۰ تا چشم بیش تراز ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ نگاه می کردن حالا نمی دونم تو ذهنشون به چی فکر می کردن ولی من تصمیم گرفتم اینطوری فکر کنم  که نه بابا با تمام سادگیم انگار از همه جذابتر به نظر می رسم که این همه نگام می کنن . هر چند برام این چیزها مهم نیست ولی خوب دوست هم ندارم که بد دیده بشم .خنده دار اینجا بود یه دختر پر فیسو افاده و خوشگل کنارم نشسته بود وقتی دوستم می خواست منو به خالش معرفی کنه خاله نمی دونم چی شنید برگشت گفت اه دختر اون خانومه هستی مامانت چه جون مونده ؟ دختره با حرص برگشت نگاش کرد و بلند شد رفت . وای منو دوستمو خالش که تازه فهمیده بود چی شده کلی سر این موضوع خندیدیم . وای دخترا چقدر حوشگل بودن ولی حیف که  هیکل قلمی و مانکن اصلا اصلا توشون نبود  خوب دیگه هر شهری واسه خودش یه خصوصیتی داره زنهای این شهرم تپل و  قد کوتاه و خیلی خوشگلند . و مرداشونم که حالا داره بهتر می شه ولی نسل قبلی اکثرا مکعب تشریف دارن پهن و قد کوتاه با شلوارهایی که زیره شکمشونه همیشه .یه دختر ۱۸ ۱۹ ساله تو عروسی بود که منو مرتب یاده نیلوفر می انداخت نمی دونم چرا ولی یه جور خواسی احساس می کردم که نیلوفره . تا آخرش فقط نگاش می کردم .دلم می خواست باهاش برقصم ولی خوب نمی شد که همدیگرو نمی شناختیم پس ترجیح دادم همونطوری ساکت بشینم . بقیه عروسی هم بزن و برقص و بکوب ....................... . تا تموم شد و دوست پسر دوستم پیجمون کرد . و ما هم بدو بدو رفتیم دیگه داشتم از خستگی میمردم دلم می خواست بیفتم تو تختمو تا ۳ روز بخوابم . هر چند اصلا فعالیت بدنی نداشتم و مجسمه با من فرقی نداشت ولی خوب یه جا نشستن و به رقصهای مسخره دست زدن خودش کلی جون می خواد که من نداشتم .شب قبلشم که به شدت تب کرده بودم و استخونهام درد می کرد . تو ماشین یه دفعه زد به سره دوستم و گفت اول هممون می ریم شام بعدش میریم عروسی شبونه. جیغ و داد و نه و نوی من اثری نداشت و چون تعداده اونها بیشتر بود تسلیم شدم اول رفتیم هر چند میل نداشتم ولی به زور یه پیتزا زدیم تو رگو رفتیم خونه دختر خاله دوستم به قوله اونها واسه تجهیز شدن به خوشگلی . من رفتم افتادم رو تخت و به ستاره هایی که از پنجره دیده می شد نگاه می کردم و براشون لالایی می خوندم که بخوابن و فقط صدای جیغ و ویغه بچه ها رو که وسایلشون قاطی شده بود یکی ریمل می خواست و یکی دوره لبو و یکی دیگه کراواتشو نمی دونست چه رنگی انتخاب کنه همونطوری تو فکر بودم که پسر خاله دوستم اومد تو گفت ببین اسپرت بزنم یا کت شلوار من که حوصله نداشتم گفتم هر چی عشقته با کی می خوای برقصی بر اساسه اون لباس بپوش . خورد تو ذوقشو با دلخوری رفت .  
کم کم صداها شدید تر می شد تا اینکه صدام کردن که پاشو به خودت برس بلند شدم رفتم جلو آینه دیدم همون ستارم دلم نیومد خودمو عوض کنم دنبال سایم از اطاق جدا شدم و گفتم من میرم پائین خواستید شمام بیاید . رفتم ولی انگار کسی صدامو نشنید در ماشین ها قفل بود تکیه دادم به ماشین ماشین آخی کرد و شروع به گریه کرد فهمیدم اذیتش کردم دوست پسر دوستم از اون بالا دزدگیرو زد و در ها رو هم واسم وا کرد . نشستم تو ماشین ۱۵ دقیقه بعد اومدن پایین . توشون خنده دار ترین قیافه پسر خاله دوستم بود که موهاشو سیخ سیخ کرده بود وکلی هم تافت و ژل اونم با کت و شلوار وای من که قیافشو دیدم پکی ترکیدم و زدم زیره خنده با تعجب نگام می کردن بی توجه روسریمو کشیدم رو صورتمو تکیه دادم به پشتی صندلی . موبایلها هی زنگ می زد زود باشید کجائید .سر کوچه خونه ای که توش عروسی بود
 پسر هایه زیادی واستاده بودند یه دفعه دخترا تو ماشین جیغ زدن گاگا من که جا خورده بودم گفتم چطونه دوستم گفت مگه گاگاها رو ندیدی ؟ من با تعجب گفتم گاگا ؟ اه نظری می دادن مگه ؟ دوستم گفت اه چقدر خنگی بابا پسر ها رو می گم ندیدی چه مامانی بودن . من که تازه دوزاریم افتاده بود با اخم گفتم نه .  وقتی رسیدیم نوازنده ها آهنگه ایتس ایتس می زدن آهنگه من بود وای تازه نرسیده بودم می پریدم وسط ولی خوب درست نبود . رفتم مثله بچه آدم نشستم و همونطوری تا آخر مراسم فقط دست زدم . آقای آبادی یکی از بازیگرا هم اومده بود با زنش. زنش کلی خوند و بقیه رقصیدن . از فرانسه و انگلیس و باکو کلی مهمون به قوله دوستم گاگا اومده بودن . دوستم هم که از اون اول تا آخر وسط بود  . پسر خالش هی تو گوشش چیزایی می گفت دوستم هم  هی وسط بهم می گفت آبرومو بردی پاشو بیا . من که حتی روسریمو هم باز نکرده بودم محل نمی ذاشتم رفته بودم پیشه یه خانومه خوشگل که اونم با مانتو روسری نشسته بود نشسته بودم . از اون اولم  دو تا  گاگا با نگاهاشون  بهم گیر  داده بودن واسه همین اصلا بلند نشدم خیلی ها دنبال فرصت بودن که پاشم یه دور باهام برقصن ولی خوب این فرصت و بهشون ندادم . دو تا گاگا هم واستاده بودن بالا سرم و یکیشون نمی دونم با اون موبایل مسخرش داشت ۴ ساعت چی کار می کرد.
خواننده نوازنده هام که بدتر از همه آخرش بهم کارت و آی دی و هزار تا بند بساط داد انصافا صداش خیلی قشنگ بود . آخر مراسمم رقصه آذری رو خیلی باهال رقصید . ساعت ۳.۳۰ دقیقه صبح شده بود و من سرم درد می کرد . فکر صبح بودم که چطوری می خوام برم سر کار . دوستم که فکر کنم تا دو روز از خواب بیدار نشه خودشو کشت .وای نیلوفرم اونجا بود با دوست پسرش کلی رقصیدن دلم هوای نیلوفر و کرده بود آخه دختر تو با من چی کار کردی که اینقدر دوست دارم . اصلا از عروسو داماد هیچی نگفتم عروس عروسک بود ولی داماد به لعنته خدا هم نمی ارزید می گفتن میلیونره من حتی نوشتنشم بلد نیستم دامادی که رقصیدن بلد نیست باید شوتش کنی سطله آشغال . یا نرقص یا میرقصی مثله آدم درست برقص . خلاصه داماد اصلا مزه نداد ولی عروس ملیح دوست داشتنی و ناز بود .
 
کاش که چون برگه نیلوفر بشم من

با سر انگشت باد پر پر بشم من 

قهر نکن با من غمگین و خسته

دلم از شیشه بوده و شکسته

(نیما هم وبلاگو تعطیل کرد !!!خوب زمونست دیگه .)

اگه تو هم ترکم کنی مجنون می شم من

زدوریت دیونه دلخور می شم من

می گما یکی می گفت ستاره خیلی مواظب باش گرگ تو جامعه زیاده ولی نه من پرسیدم چجوری و نه اون گفت فقط گفتم آره .
یکی به من بگه چطوری مواظبه گرگها باشم حرفه بیخود و شعار ندید که حسش نیست بین و بین الله یکی که واقعا می فهمه چی می گم و از چی حرف می زنم بهم جواب بده
!!!!!

در جهت تغییر روحیه و جبرانه نوشته های غمگین گذشته با همکاری دوستان و آبونه های وبلاگ عشق غبار گرفته برگزار می شود.

دختر پسرا ایده آلتون چه شکلیه ؟؟؟


خوب از امروز تا دو هفته فرصت دارید که اگه دخترید بگید به نظرتون یه پسره ایده آل چه شکلی می تونه باشه و اگه پسرید بگید یه دختر ایده آل به نظرتون چه شکلیه !!
در آخر به بهترین و ایده ال ترین نظر یه جایزه توپه توپ نه از جایزه های سوسی برکه نارنجی مطمئن باشید در نظر گرفتم که می دم .

خوب می تونید شروع کنید .
شمارش معکوس ۳و ۲ و ۱و ۰

Filter