مرگ از زندگی پرسید ؟؟/

مرگ از زندگی پرسید :

  این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم ؟! 

 زندگی لبخندی زد و گفت :

 دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقت هایی که تو در وجودت داری !!

تا اطلاع ثانوی مخ تعطیل

خیلی تلاش می کنم پروانه ای بشم و باز مثل قدیم شعر بگم ولی پروانه که هیچ ملخی هم نمی شم که حتی یک بیت شعر بگم حیف حیف این همه مغز و روح و حس که همشون داره تو دستای من مثله یه غنچه پر پر می شه آخی مغز بیچارم راستی چطوره به مناسبت پر پر شدنش یه آگهی ترحیم واسش تهیه کنم لااقل قبل پرپر شدنش یه حالی بهش داده باشم بعدشم بدم اینهو آگهی ترحیم های مشتی قلی و مشتی رجب نه رو سینه دیوار بلکه تقی با آب دهنی که همچین یه جورایی هنوز ازش طعم آدامس دارچینی رو می شه تشخیص داد بچسبونم رو پیشونیم و با یه فلش هم جهتشو مشخص کنم و بنویسم به علت فوت جوان ناکام مغز کله تا اطلاع ثانوی تعطیل است و کرکره مخ و کله و ... بکشم پائین و خلاص .تا دیگه خودم و دیگران انتظار نابجای تپش و طراوش با کدوم بود تراوش طراوش وااااا انگار جدی جدی تعطیل بابا !!!حالا !!! از من بیچاره طفله معصوم بیگناه داغ دیده نداشته باشن !!! پیش نویسشم اینطوری شروع می کنم :

بسمعه تعالی

احتراما به اطلاع تمامی اعضاء و احشاء بدن گرامی می رساند :

مغز جوان در اثر عارضه تنبلی و سستی و کاهلی به خواب ابدی فرورفت

لذا از کلیه اعضاء دوستان وابستگان و پیوستگان و همسایگان تقاضا داریم جهت شرکت در مجلس سوم و هفتم و ختم و چلم و هشتادم و صدم که در ساعت نیمه شب جلوی پنجره رو به ماه برگزار می شود با حضور خود روح ناکام مغز جوان را شاد و موجب تسلی خاطراینجانب گردند .

در ضمن مجلس زنانه نیز همزمان برگزار خواهد شد

خووووووووووووووووب فکر می کنم همچین بدم نشد .

 

وقتی خودم میشم اونوقته که انگار ......

 وقتی خودم می شم اونوقته که انگار مثله پروانه ای توی یه دشت پر از گل لاله و زنبق و مریم با رنگهای شادش در حاله پروازم و صدای رودخونه هم از دور به گوشم می رسه ولی وقتی خودم نیستم حس می کنم یه کبوترم که توی آلودگی های این دنیای کثیف تبدیل به کلاغی مزاحم برای همه شدم و این خیلی آزارم می ده شعر گفتن شاید یکی از دلایل این باشه که می خوام همیشه خودم بمونم اما نمی شه .