می گه شما نبودید من چی کار می کردم حالا نفهمیدم منظورش اینه که واسم اینقدر کار نتراش یا اینکه واقعا تعریف بود . یکی از برو بچز MIS امون رو می گم بازدید دوره ای کامپیوترهامونه ۱۰ ۱۵ تا براش کامپیوتر فرستادم اینم نتیجش این یییی از دسته گلهای اونه تقصیر غلط تایپی من نیست .

القصه این سردرد و سرگیجه ادامه داشت تا اینکه آقا بهداشتمون ( عین بچه ها حرف زدم ) تلفن کرد یه کاری داشت دید گیج می زنم گفت حالتون انگار بده پاشو بیا ببینم چتونه بلند شدم رفتم فشارمو گرفت گفت اوه اوه با خودت چکار کردی !!!! فشارت خیلی کمه !!! یه آمپول خون ساز می زنم حالتو جا میاره من که ترسیده بودم گفتم نه هر چی باشه باشه غیر از آمپول گفت پس باید حتما سرم بزنم برات گفتم بابا دو ساعت طول می کشه من کلی کار دارم می رم نماز بهم گیر می دن میگی دو ساعت بشین زیر سرم گفت پس بیا نیم ساعت اینجا استراحت کن گفتم بگو ۱۰ دقیقه تا الانشم قاچاقی اینجام . لجش در اومد و گفت ببین حالتون خیلی بده رو کارتون هم تاثیر خواهد گذاشت بهتره مرخصی بگیری بری منزل والا من دیده نمی دونم شمارو دیگه باید چطوری معالجه کنم . خلاصه خداحافظی کردم قل قل خوران و در فضایی مواج به اتاقم رسیدم و الانم حالم خوب نیست . ولی خوشبختانه غیر از آقا بهداشتمون کسی نفهمیده والا اینجا مریض شدن هم دردسر داره کله کارخونه یه جوری نگات می کنن که انگار وبا داری هیچی دیگه همین حالا فعلا

دیروز کارگردان برنامه اونقدر رو اعصاب گروه و خصوصا من راه رفت که موقع اجرای برنامه مرتبا مغزم تیر میکشید .

می گه برا من افت داره تو چند تا برداشت می گیریم باید تو یه برداشت برید

آخه حتی بازیگرای بزرگ و مطرح جهانم تو یه برداشت نمی تونن تپق نزنن خصوصا اینکه پشت دوربین هنگام اجرای تو که خصوصا به تمرکز زیادی نیاز داره چنان کنفرانسی می زارن که هر کسی هم باشه یه لحظه تمرکزش بهم می ریزه و تپق می زنه .

ولی خوب واسه رو کم کنی هم که شده  تو یه برداشت جدا خوب اجرا کردم خوب حداقل مثله مجریای باسابقه ۶۰ ۷۰ ساله تلویزیون اجرا نکرده باشم بدتر از اونها هم اجرا نکردم . تو کله دنیا غیر از اجراهای زنده بقیه اجراها صددرصد تو چند تا برداشت می رن .

هیچی دیگه لج و لجبازی های دیروز کارگردان با گروه بدبخت باعث شد که من امروز رو پای خودم هم نتونم واستم و بشدت سرگیجه دارم تا به حال همچین سرگیجه ای نداشتم منگه منگم می خوام جهت نگامو که تغییر بدم دنیا رو مواج می بینم درست مثله اینکه قرص اکس خورده باشم . نخوردم ها مثله اینکه . یه مقدارم سر درد خفیف دارم که نگران نباشید بیشتر از اینم میشه . شما اصلا خودشو ناراحت نکن .

 

و این است آغاز یک زندگی با گریه بدنیا می آئیم

با گریه زندگی می کنیم

و با گریه میمیریم

این میان خنده ها همه زورکی شده اند و دلها بسی ناامید

از صدای قهقه هم می توان عمق غم را تشخیص داد قهقهه همیشه هم از روی خوشی و شادی نیست امریست زودگذر که گاهی انسانها از فشاری که کم مانده جمجمه هایشان را خورد کرده و به بیرون تراوش کند از طریق دهان خنثی اش می کنند کاش حداقل اونقدر حوصله داشتیم که ما هم قهقهه بزنیم ولی جوونهای امروز حتی حاله قهقه زدن رو ندارند تازه ما دخترا که لبخندمون هم خطاست و باعث انحراف چه برسه به قهقه که دیگه میشی سوژه و با انگشت نشونت می دادند ولی با همه اینها اصلا دلم نمی خواست از جنس مردا باشم جدی می گم باور کن چون معتقدم ............ حالا اصلا به من چه .

 

شاید خنده دار و یا حتی احمقانه به نظر بیاد ولی واقعا دلم یه رابین هود یا یه مرد عنکبوتی شایدم بت من می خواد دلم می خواد برم باهاشون همکار بشم دیگه خسته شدم از دیدن اینهمه ظلم و زور و تبعیض و جنایت که هیچ کسم نیست این میون از کسی فریادخواهی کنه به فریادت اگر هم می رسند مقصودی دارند که باید برای رهایی از اونیز فریادخواهی نمود و این دور ادامه دارد مانند چرخه حیات و..

ای کاش آدمی آدم بود ای کاش آدمی آدم بود ای کاش آدمی آدم بود

چقدر دلم می خواست منجی زودتر ظهور می کرد چقدر دلم میخواست مهدی زودتر ظهور میکرد

دعای ندبه زیاد نمی خونم ولی تو دلم عشقه به منجی غوغا می کنه

شاید مسخره به نظر بیاد ولی از این قسمته منجی بودنش به وجد می یام اینکه اگه اون بیاد رو دست همه سوپر من ها و بت من ها و رابین هود ها می زنه و دنیا رو برای همیشه می کنه گلستان . کاش تو زمانه ما ظهور می کرد انگار تو زندگی من هیچ چیز شگفت انگیزی نباید رخ بده .

کاش حداقل می تونستم یه اسب سفید بالدار ببینم و یا یه کلبه رویایی رو ابرها هر روز تو آسمون دنبالش میگردم ولی انگار من از این شانس ها ندارم

حتی با اینکه می ترسم ولی رضایت دادم جنی خون آشامی روحی چیزی ( واسه پری دیدن که شانس ندارم ) ببینم کاش یه روز مرد عنکبوتی بپره رو پنجره ا تاقم یا رابین هود ببینم که داره از یه طناب که منتهی به اتاقه منه بالا میاد . وای چه هیجان انگیزه . حتی تصورش .

کاش لااقل یه عصا که بالاش ستاره هست و میدرخشه و می شه با تکون دادنش آرزوهای مردم رو بر آورده کرد پیدا می کردم و حداقل یه کاری می تونستم واسه مردم دنیا انجام بدم .

از اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد لجم میگیره 

پس آخه ما به این دنیا اومدیم که در حماقت بزرگ شیم دور از جون مثله .... کار کنیم و بعدشم بدونه هیچ کاره مفیدی بمیریم بریم پی کارمون .

 

 

ببا اینکه فردا دوباره باید 6 تا برنامه رو یکجا اجرا کنم ولی امروز در خودم هیچ اعتماد بنفسی سراغ ندارم برنامه ای که اونروز ازم پخش شد کلی روحیمو داغون کرد فکر نمی کردم بخوان همچین کاری با من بکنن آخه می دونید برنامه بخشه معرفی کتاب داره  که من اجراش می کنم وقتی می گم یه دیالوگی  متنی چیزی بدید بهم می گن وا تو دست به قلمه خودت خوبه  دیگه خودت باید بتونی اجرا کنی و منه بدبخت و می ندازن تو دردرسر اونوقت می شینن متنهایی رو که وجدانا می دادن به من می دن به مجری استادیویی و اونا هم در مورد بخشه من حرف می زنن واقعا نمی دونم چی رو می خواستن ثابت کنن ولی هر چی بود باعث شد منو از خودشون دلزده کنن طوری که از روی ناچاری بقیه برنامه رو باهاشون برم . کاش یکزره می فهمیدن تا می تونستم اینهایی رو که اینجا نوشتم به خودشون بگم ولی نه ظرفیت انتقاد دارن نه چیز دیگه . بگذریم .

 

این خنده الکی نیست ها دلیل داره که حالا می گم

یاد بگیریم اگه برا دیگران مهم نیست برا ما مهم باشه

میشه گفت یکی از بدترین اجراهام تو کله زندگیم از تلویزیون پخش شد ای تدوینگر بدجنس برا اینکه بتونه از نماهایی استفاده کنه که بتونه هنر نمائیشو نشون بده و رو رنگشون کار کنه واسه همین اکثرا اولین برداشتها رو انتخاب کرده بود . فکرشو بکنید مجبورم می کردن یه مسافت زیاد و از پله هایی که واقعا حتی یکبارم پائین نیومده بودم بیام پائین و کتاب قرائت کنم . فضا ناآشنا گروه ناآشنا کتابها ناآشنا جالب اینجاست از بس عادت کردند برنامه فله ای درست کنن 20 تا کتاب میارن و مجبورت می کنن همرو بیدونه اینکه قبلا روشون کمی تامل کرده باشی معرفیشون کنی و قسمتهایی از  اونو بخونی . بعد می برنت جاهائیکه تا حالا یکبارم تو عمرت نرفتی و مجبورت می کنن موقع از پله ها پائین اومدن موقع رد شدن از پله روی آب و یا حتی موقع راه رفتن تو براشون معجزه کنی . این وسط اصلا نه تمرکز مهمه نه بازیگر چرا که مهم برنامست که باید فله ای ساخته بشه من که شخصا بعده معرفی 10 تا کتاب احساس کردم دارم از خستگی می میرم و از تشنگی زبونم چسبیده به سرم ولی اینها مهم نیست که مهم اینه که اونا فکر می کنن تو در تشنگی شدید و گرمای طاقت فرسا باید موقع پریدن از این پشته بوم به اون پشته بوم کتاب و در بهترین وضعیت براشون اجرا کنی . حسود نیستم ها ولی یکبار رفتم پشته صحنه مجریاییه داخل استادیو دیدم بابا چه دارن به اینها می رسن کم مونده یکی بادشون بزنه نکنه خسته بشن و بد اجرا کنن در یک محیط خنک در آرامشی وصف ناپذیر در دیالوگ هایی کوتاه که تازه اونم 60 بار برداشت میگرفتن تو اون دکور مسخرشون که به نظرشون خیلی هم زیباست آخه من فکر می کنم تو برنامه تابستونی حداقل دیگه لوله بخاری رو بردار یه کولر بذار مردم نگاه که می کنن از گرما نپزن . اونوقت منه بدخت واز این ور اونور آویزونم می کنن و می گن کتاب بخون . خوب اینا مهم نیست من یه بازیگرم و اونها فقط مجری پس همونطور که اونها فکر میکنن من از مجریاییه استدیویی حرفه ای ترم خودم هم باید همین فکر رو بکنم و کمی بهتر اجرا کنم . جالب قیافم بود انگار سایه قحطه تو افتاب میگیرن قیافه منو می کشن تو هم طوری که انگار اخم کردم . اه بابا من چرا دارم اینقدر غر می زنم بی خیال . اصلا دیگه دلم نمی خواد تو تلویزیون برنامه اجرا کنم تو تلویزیونی که کیفیت براشون مهم نیست کمیت مهمه . حرصم در اومده . آخه اگه اونروز به اندازه20 تا کتاب مجبور نبودم حرف بزنم اجراهای آخرمو اونطوری آب نمی بستم بره که فقط تموم شه اینم یه تجربست ستاره خانوم اجراهاتو همه میبینن پس لوس نشو و هر چقدر هم خسته بودی سعی کن از استعداد بازیگریت کمک بگیری و بتونی 10 تا کتابه آخرم مثله 10 تای اولی بگم و اینبار که معلوم نیست کدوم جهنم دره ای که می برنم با خودم یه بطری آب ببرم . تا حداقل صدام با کیفیت مناسب از حلقم بزنه بیرونو اونقدر تپق نزنم .  

خرداد که تجدید شدیم وای به حاله شهریور

 

نگران نباشید اینا قیافه منه دیروز موقع تماشای فوتبال اینا عکسهای لحظه به لحظه منه

انصافا نیمه اول خوب بود تا وسطهای نیمه دوم هم خوب بود یدفعه انگار جن گرفتشون چه بهم ریخت این تیم

حالا     فعلا بای

آخرش من میرم معتاد میشم حالا ببینید کی گفتم بابا با ما جوونها بیشتر راه بیاد اینقدر به ما پشت بومی ها گیر ندید یه دفعه میبینید افتادیم پائین ها حالا ببین کی گفتم

هیولایی برای تمام فصول بی برو برگرد

یعنی میشه من یکروز از دست این هیولا نجات پیدا کنم من یکی که فکر نمی کنم زمانی نجات پیدا می کنم که  از اینجا رفته باشم واقعا دیگه رفتارش رو نمی تونم تحمل کنم فکر می کنه خیلی عاقله فکر می کنه هیچ وقت هیچ اشکالی نداره یعنی در مورد همه این فکر و می کنه جز من انگار گیر دادن به من یه نوع تفریح براش شده دنباله یه چیزی می گرده که گیر بده و چنان برقی توی چشماش می زنه که اگه دنیا رو بهش بدن همچین برقی نمی زنه چنان تو ریزترین مسائل و حرفهای من دقت می کنه و بهشون گیر می ده که واقعا کم مونده شاخ در بیارم یعنی واقعا من هیچ نکته مثبتی ندارم این سوالیه که داره منو اذیت می کنه ؟؟؟ تازه بعدش چنان با ریتم شروع می کنه به زدن رو میز که آدم به عقلش واقعا شک می کنه !!! ولی خوب اون خودشو با کمالات ترین عاقل ترین و کامل ترین آدم روی زمین می دونه نمی دونم واقعا دیگه نمی دونم با این مردم چطوری باید صحبت کنم که بهشون بر نخوره جالب اینجاست وقتی باهات صحبت می کنن می بینی که نه نزاکت سرشون میشه نه آداب معاشرت و نه گاهی معلومات ولی چنان همین آدمها که وقتی میخندن صداشون دنیا رو بر می داره  چنان واسه آدم گیر می دن و خطابه ایراد می کنن که آدم حالش بد می شه آخه اگه من از یکی رفتارها و کارهای ناشایست نبینم راحتتر می تونم حرفاشو قبول کنم چون کلا انتقاد پذیرم ولی وای به روزی که یکی که من اصلا به خوب و درست بودنش اعتقاد ندارم نمی تونم قبول کنم که حتی یک کلمه هم به من ایراد بگیره چه برسه ...................... من خوبه گفتم نمی خوام آپ کنم نمی گفتم چیکار می کردم

دیگه دارم میترکم

فکرشووووووووووووووو بکن از صبح نزدیک 50 تا تلفن زدم و تموم این فرماندهان و سپاهیان و ارتشیا رو پیدا کردم اونوقت داره به یکی توضیح می ده که از صبح زنگ زدم به سپاه و ارتشو فلان جا و فلان جا و پیداشون کردم و باهاشون حرف زدم و این میون اثری از من نیست و چندین بار جلو همین فرد گفته فلان کس و فلان کس از شما ناراضی هستند ولی الان و الان های بسیاری که گذشته و کارهای خوب وظیفم محسوب شدند و به چشم نیومدن البته جدا برام مهم نیست ولی همونقدر که برام تشکر دیگران ازم مهم نیست بدگویی دیگران هم برام مهه  من نمی دونم چرا اصلا کسی نیست بگه بابا دستت درد نکنه و انتظار هم دارن آدم کامل احترامه کسانی رو که واسه آدم یه پاپاسی ارزشم قائل نیستن نگه داره هر چند همیشه و همیشه اینکار و کردم ولی واقعا همینکه من نگه داشتمو اونها بازم توقعشون بیشتر شده لجمو در آورده .

اصلا مهم نیست

فکر می کردم درهایی داره به روم باز میشه ولی انگار خر من از کره گی دم نداشت واقعا فکر می کنم تموم درهای عالم به روم بسته شده . اونقدر بی حوصله و پفالو و تنبل روحیه شدم که خودم هم از خودم بدم میاد .

از اون روز که اون خبر و شنیدم کلی ذوق کردم ولی امروز حسابی خورد تو ذوقم چون دیدم واقعا خبری نیست و دیگران فقط صرفا قصد کمی صحبت کردن و جو درست کردن و داشتند و بدون توجه به روحیه من . و من در این لحظه احساس ........................... بگذریم مگه برا کسی هم مهمه که من چه احساسی دارم از وقتی تو این شهر اومدم تنها چیزی که برا دیگران مهم بوده خودشون بوده نه دیگران ولی من تنها چیزی که برام مهم بوده اونها بودند نه خودم و این باعث شد اونها توقعشون روز به روز بره بالا هر چند اصلا تو این شهر یک زن فارس حق هیچ کاری رو نداره .

 

فکر نکنید الکی آپ کردم اینجا یه مطلب بود ولی بعد از پستش پشیمون شدم الانم پاکش کردم  حالا........

 

 http://fifaworldcup.yahoo.com/06/en/w/gshoe/index.html

به علی کریمی رای بدید فقط مواظب باشید بعدش بر نگردید به بازیکنای محبوبه خارجیتونم پشته سرش رای بدید ها گفته باشم

http://fifaworldcup.yahoo.com/06/en/w/gshoe/index.html