عاشق نوشتنم حتی موقعی که دارم باتو حرف می زنم دارم یه جورایی تو رو می نویسم گاهی اوقاتم خودمو برات می نویسم دلم می خواست یه کلبه داشتم که همه رویاها رو می بردم توشو بعد یه مهمونی می گرفتم واسه کله مردم دنیا حتی سیاره های دیگه تا بیان و برای یک شب هم که شده با رویاهاشون زندگی کنن واسه خودم هم
یه قلم یه ورق بس بود تا
یه کنج تنها بشینم بنویسم و
از ذهن هیچ کسم نگذرم
دلم می خواست هیچ کس صدام نمی کرد
هیچ کس باهام کاری نداشت
تا می تونستم فقط و فقط بنویسم ......
ادامه...
درود بر شما باز هم در شهر سوخته ای به نام عشق و در کوچه پس کوچه های این شهر کوچیک کنار میخونه ای به نام حضرت عشق دستم را لرزاندم و بر قلم عشق خویش کشاندم و شروع کردم که بگویم هنوز هستم نازنینم وفریاد کشم که آمدم که بنویسم از درد تنهایی از درد دوری و جفا!!! و اما این شما هستین که با قدم گلبارونتون می توانید مرحمی باشین بر روی درد کهنه ی من باز هم میخونه ی حضرت عشق پذیرایی شما دوستان گرامی را آرزو می کند و منتظر شما کنار در نشسته که شما بیاین و خوشحالش کنید زیاد حضرت عشق رو منتظر نذارین چون اصلا انتظار رو دوست نداره منتظر قدوم مبارکتون هستم سبز(قرمز) و پیروز باشین حضرت عشق فعلا...
مطلبت به کنار! اینها چی بود اومده بودی کامنت زده بودی ستاره؟! من کی تو رو فراموش و خرد و خاک شیر و از این حرفها کردم؟! ستاره چطور تونستی اینجوری فکر کنی؟! من تو اون پست قبلی راجب بچه ها نوشتم درست ... راجب تو هم کلی حرف داشتم اما از حرصم مخصوصا ننوشتم! چون تو قرار بود بیای تهران همدیگرو ببینیم! اس ام اس هم داده بودی! اما انگاااااااار نه انگار! یه زنگ نزدی که همدیگرو بینیم! این دفعه ی چندم بود! دفعه ی قبل هم قرار بود برای تولدم بیای که نیومدی! نا مه ات هم که نیومد! خیلی کفرم در اومد! بلاگ هم که سر ماشالاه نمی زنی اصلا! گفتم بذار اسمی ازش نیارم ببینیم خبری ازش می شه یا نه؟ یه نگاه به لیست من بکن؟! تنها کسی که پشت اسم اش نوشتم آجی تویی ستاره اما خب... بیا آشتی.. هان؟!
روز جمعه اول اردیبهشت ماه یه بازارچه خیریه به نفع بچه های زلزله زده استان لرستان برگزار میشه.
محل برگزاری پارک قیطریه هستش. از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب. همه چیزم توش پیدامیشه: از خوردنی گرم و سرد گرفته تا لوازم تزئینی و دکوری و صنایع دستی و کارت تلفن و اینترنت و ......
نیلوفرنگی
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ
اوا کی زنگیدی؟! اس ام اس هاتم که تبریک و اینها بود! چیز دیگه که نبود! گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگرررررررریه (بوس )... باز گرررررررریه
خیلی ممنون که اسمی از من تو وبلاگ بردی ، باعث افتخار و مباهات شد . به جان لطیف خودم و نورانی و آسمانی تو ، من نطق نمیکنم و اصلا قصد دلداری نداشتم ولی اگه حرفای من باعث میشه فکر کنی پیرزنی هستی که برا دلخوشیت این حرفا زده میشه پس میگم: دست مزن ، چشم ( اطاعت)، ببستم دو دست راه مرو ، چشم ، دو پایم شکست حرف مزن ، چشم ، قطع نمودم سخن نطق مکن ، چشم ، ببستم دهن ... شما امر کنید عمه خانم ما خفه میشیم .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درود بر شما
باز هم در شهر سوخته ای به نام عشق و در کوچه پس کوچه های این شهر کوچیک کنار میخونه ای به نام حضرت عشق دستم را لرزاندم و بر قلم عشق خویش کشاندم و شروع کردم که بگویم هنوز هستم نازنینم وفریاد کشم که آمدم که بنویسم از درد تنهایی از درد دوری و جفا!!! و اما این شما هستین که با قدم گلبارونتون می توانید مرحمی باشین بر روی درد کهنه ی من باز هم میخونه ی حضرت عشق پذیرایی شما دوستان گرامی را آرزو می کند و منتظر شما کنار در نشسته که شما بیاین و خوشحالش کنید
زیاد حضرت عشق رو منتظر نذارین چون اصلا انتظار رو دوست نداره
منتظر قدوم مبارکتون هستم
سبز(قرمز) و پیروز باشین
حضرت عشق
فعلا...
مطلبت به کنار!
اینها چی بود اومده بودی کامنت زده بودی ستاره؟!
من کی تو رو فراموش و خرد و خاک شیر و از این حرفها کردم؟!
ستاره چطور تونستی اینجوری فکر کنی؟!
من تو اون پست قبلی راجب بچه ها نوشتم درست ...
راجب تو هم کلی حرف داشتم اما از حرصم مخصوصا ننوشتم!
چون تو قرار بود بیای تهران همدیگرو ببینیم! اس ام اس هم داده بودی! اما انگاااااااار نه انگار! یه زنگ نزدی که همدیگرو بینیم! این دفعه ی چندم بود! دفعه ی قبل هم قرار بود برای تولدم بیای که نیومدی! نا مه ات هم که نیومد! خیلی کفرم در اومد! بلاگ هم که سر ماشالاه نمی زنی اصلا!
گفتم بذار اسمی ازش نیارم ببینیم خبری ازش می شه یا نه؟
یه نگاه به لیست من بکن؟!
تنها کسی که پشت اسم اش نوشتم آجی تویی ستاره
اما خب...
بیا آشتی..
هان؟!
روز جمعه اول اردیبهشت ماه یه بازارچه خیریه به نفع بچه های زلزله زده استان لرستان برگزار میشه.
محل برگزاری پارک قیطریه هستش. از ساعت ۹ صبح تا ۹ شب. همه چیزم توش پیدامیشه: از خوردنی گرم و سرد گرفته تا لوازم تزئینی و دکوری و صنایع دستی و کارت تلفن و اینترنت و ......
اوا کی زنگیدی؟!
اس ام اس هاتم که تبریک و اینها بود!
چیز دیگه که نبود!
گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگرررررررریه (بوس )... باز گرررررررریه
خیلی ممنون که اسمی از من تو وبلاگ بردی ، باعث افتخار و مباهات شد .
به جان لطیف خودم و نورانی و آسمانی تو ، من نطق نمیکنم و اصلا قصد دلداری نداشتم ولی اگه حرفای من باعث میشه فکر کنی پیرزنی هستی که برا دلخوشیت این حرفا زده میشه پس میگم:
دست مزن ، چشم ( اطاعت)، ببستم دو دست
راه مرو ، چشم ، دو پایم شکست
حرف مزن ، چشم ، قطع نمودم سخن
نطق مکن ، چشم ، ببستم دهن
...
شما امر کنید عمه خانم ما خفه میشیم .