عاشق نوشتنم حتی موقعی که دارم باتو حرف می زنم دارم یه جورایی تو رو می نویسم گاهی اوقاتم خودمو برات می نویسم دلم می خواست یه کلبه داشتم که همه رویاها رو می بردم توشو بعد یه مهمونی می گرفتم واسه کله مردم دنیا حتی سیاره های دیگه تا بیان و برای یک شب هم که شده با رویاهاشون زندگی کنن واسه خودم هم
یه قلم یه ورق بس بود تا
یه کنج تنها بشینم بنویسم و
از ذهن هیچ کسم نگذرم
دلم می خواست هیچ کس صدام نمی کرد
هیچ کس باهام کاری نداشت
تا می تونستم فقط و فقط بنویسم ......
ادامه...
وقتی خودم می شم اونوقته که انگار مثله پروانه ای توی یه دشت پر از گل لاله و زنبق و مریم با رنگهای شادش در حاله پروازم و صدای رودخونه هم از دور به گوشم می رسه ولی وقتی خودم نیستم حس می کنم یه کبوترم که توی آلودگی های این دنیای کثیف تبدیل به کلاغی مزاحم برای همه شدم و این خیلی آزارم می ده شعر گفتن شاید یکی از دلایل این باشه که می خوام همیشه خودم بمونم اما نمی شه .
سلام
اولین باره که یادداشتهاتو میخونم
خودت باش و بنویس خودِ خودت باش
و
در صدد شدن به آنچه هستی نباش
دوستی از دور دست