روزهاست که شب و روزم تبدیل به کابوس شده فکر بودن و نبودن هر دو به یک اندازه آزام می ده . از همیشه بیشتر احساس تنهایی می کنم .خستم خیلی خسته . دلم یه خواب عمیق بدون بازگشت می خواد . روحه و روان زخمی و خستم دیگه تحمل نداره . اونقدر دندون روی جگره پاره پاره ام گذاشتم که دیگه جایی نیست . بی ظرفیت شدم غیر قابل توصیف . از چیپس خوردن مردم گرفته تا فحش و حتی مهربونیهاشون برام مثله اینه که با چماغ بزنن تو سرم . حس می کنم شونه هام تحمل وزن سرو گردنمو ندارن . نزدیک یک هفتس که سردرد دارم با اوج و فرودهایی عذاب آورتر . محیط کار برام عذاب آور شده . از همه دنیا متنفر شدم . اونقدر تو محیط کارم دروغ و حیله و غیبت دیدم و شنیدم که حرف زدن معمولی دو نفرم برام درد آوره خصوصا که زیادم زبونشون حالیم نمی شه . تموم زندگیم تبدیل شده به کابوس . لحظه های خوشیم با کابوس تموم می شه و لحظه های بدم هم که خود کابوسه . حس می کنم سرمای عجیبی زیره ÷وسته روحم نفوذ کرده . چقدر دلم می خواست می تونستم با یکی سالها حرف بزنم بدونه اینکه اون حتی یک کلمه هم بگه اونقدر دلم پره که بازم درد دلم تموم نمی شه . کاری رو شروع کردم که نمی دونم سر انجامش چی میشه نمی دونم این همه همکار یو همیاری نتیجش به نابودیم ختم می شه یا ..... . نمی دونم . واقعا نمی دونم . حس می کنم دلم تا بی نهایت شکسته . دلم می خواد ................... بی خیال .
باز بوی باورم خاکستریست
صفحه های دفترم خاکستریست
پیش از اینها حاله دیگر داشتم
هر چه می گفتند باور داشتم
تیر ها زهر حلائل خورده اند
عشق ورزان مهر باطل خورده اند
باز هم بحث عقیل و مرتضی است
آهن تفتیده مولا کجاست
نه فقط حرفی ازآهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است
دستها را باز در شبهای سرد
ها کنید ای کودکان دوره گرد
مژدگانی ای خیابان خواب ها
می رسد ته مانده بشقاب ها
در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز
سر به لاک خویش بردید ای دریغ
نان به نرخ روز خوردید ای دریغ
گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی ماله مردم خوار ها
من به در گفتم ولیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوار ها
با خودم گفتم تو عاشق نیستی
آگه از سر شقایق نیستی
غرق در دنیا شدن کار تو نیست
شیعه مولا شدن کار تو نیست
سلام.من آپ کردم.منتظرتما.
فراموشم نکن.
با خودش می گفت مرگ؟ خودکشی؟ مممممممم چه کیفی میده از همه چی راحت می شم. ولی اون دنیا ... ولی مادرم پدرم اونا چی؟ به خودش فحش می داد. کاش هیچکی رو نداشتم که مرگم باعث ناراحتیش بشه. اونوقت راحتتتتتت ...بیا آپم
عزیزکم نمی شه که...
نمی شه که اینجور بی قراری کنی...
نمی شه که اینطور هزیون وار بنالی...
نمی شه...بدی ها...خوبی ها
همه رو بی خیال شو...مجبور نیستی به همه چیز این قدر فکر کنی.
عینکی نا مرئی بذار رو چشمات! هیچ کدوم از اون صحبت های ازار دهنده رو نبین و حس نکن!
عزیزکم.. .نمی شه که به پای هیچ و پوچ غصه بحوری و اب شی؟!( هر چقدر هم که بزرگ باشه!)
زندگی زیباست...سیب هست...ایمان هست ..عسق هست!نیلوفرنگی هست!
قربونت برم...یکم بی خیال تر...یکم ریلکس تر( مگه می شه نگو!باید بشه!)
ببببببببببببببببببببببببببببببببوس
سلام. خیلی جالب مینویسی. خوشحال میشم نظرتو در مورد وبلاگم بدونم. اگه قابل دونستی ممنون میشم به منم لینک بدی.موفق باشی. منتظرتم.
سلام
توکلتون به خدا باشه زندگی به شما لبخند می زنه
مطمئن باشید.
******************
زندگی گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
******************
وبلاگ عشق حقیقی منتظر حضور سبز شماست......
سلام دوست عزیز ..وبلاگ ساده و زیبایی داری تبریک میگم ...به ما هم سری بزن اگه قابل...یا حق
سلام
وبلاگت خیلی عالیه و قالب غم هم بشتر قشنگ کرده
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنی
منتظر حضور سبز هستم
معرفت! مرام! اپ کن!
یه نفر چندین هفته پیش می خواست بیاد تهران یادمه!
اسمشو می دونی؟!
غصه نخور
salam khanumi
ستاره جون سلام
خوبی نوشته اخریتو خوندم جالب نوشته بودی این روزها اینطوری چیزی که پیدا نمیشه یک دوست واقعی بخوص توی محل کار عزیزم امیدوارم خدا صبر ایوب بهت بده موفق باشی مرسی از اینکه به ابی کوچک عشق من سرزدی
سلام خوب نوشتی من حاضرم تبادل لینک کنم تو چطور.....................
salam setare khanoom terafike zehn chi shod
baste shod baraye hamishe
نه دیگه به اپ کردن تو امیدی نیست...
بی خیال عزیزم!
خوش باشی...