<sup>کاریکلماتور

ــ پزشکی قانونی علت مرگش را « افتادن از چشم همه » تشخیص داد .
ــ سالها خون دل خورد ، به جرم خون آشامی دستگیر شد .
ــ وقتی عقلت به جایی نمی رسد ، باید تاکسی بگیری .
ــ فقط ستاره ها از چشمک زدنشان منظوری ندارند
ــ بعلت پرت شدن از مرحله ، زخمی شدم
ــ وقتی ماه را جو می گیرد ، خسوف می شود .
ــ تصمیم به تغییر سرنوشت ، از «حقوق»شماست بشرط آنکه وسط برج پیش خور نکرده باشید .
ــ بخاطر چشمهای عسلیش، شیرین ترین اشکها را داشت.
ــ تنها چیزی که هیچ وقت سیر نمی شود ، پیاز است !!!
 کمترین آمار طلاق متعلق به حلزون هاست ، چون نه مشکل خانه دارند نه ماشین !!!
ــ دیروز آبزیان طرفدار محیط زیست علیه ماهی دودی ها تظاهرات کردند .
ــ‌ وقتی روی سنگ قبرش آب می پاشم ، روحش تازه می شود .</sup>

^{فستیوال بین المللی کاریکاتور
موضوع:ترور
Fabiog Da Silva از Brazil}

 <sup>شازده خانوم روحه وبلاگت شاد  اون بالایی ها محصوله وبلاگ شازده خانومه ها گفته باشم .می بییییییییییییینید من چه دختر خوبی هستم به گناهانم اعتراف می کنم .

اول اینکه من تازه امروز وبلاگمو باز کردم و این نقطه بازیها به جونه خودم کاره من نیست و من کاملا بیگناهم . اصلا قالب وبلاگو هم من دست نزدم . سوم اینکه یکی از بچه ها زحمت کشیده و پسووردو کش رفته و جهت خوبی و لطف بی اندازه به من برایم قالب وبلاگی تهیه دیده که خودم اصلا به دلیله سرعت پائین موفق به دیدار شکلهایش هنوز نشده ام تا شما چه دیده باشید .
چهارما ورود قهرمانانه نیلوفر را به جمع دانشجویان آینده ساز کشور تبریک و تهنیت عرض می کنیم . امضا  انجمن حمایت از دختران و گربه ها .هیییییییییییس صداشو در نیار یه انجمن زیر قابلمه ای .
پنجما وای یادم رفت نه آهان فکر می کنم حمید رضا زده تو تریپ دپرس مپرسو و هالی به هولی شده و حسه آپ کردن و آپ خوندن و بقیه مسائلو اصلا نداره . گفته باشم جونه مردم از دست رفت .البته این طوری نشون می ده هااااااااا گفته باشم  چون من که می دونم در پشت پرده چنان بگو و بخنده با مابقیه دوستان که نه تنها باعث خرسندی و خوشحالی ماست بلکه باعث خوسحالی و خرسندی و مرست ما نیز هست .

سری قبل که نوید از سربازی اومد اونقدر روحیم خراب بود که ائل گلی که رفتیم همه دادشون در اومد که کلهم اجمعین شدم زده حال واسه همه راستم می گفتن حتی حوصله شوخی شنیدن هم نداشتم . ولی این سری به خودم قول دادم که حاله هیچ کس و نگیرم . و همین کارم تا یه حدودی انجام دادم . آخه بابا به کسی چه که من افسردم دپرس مپرسم . بذار مردم زندگیشونو بکنن تو هم به خودت تلقین نکن تا حالت یکم بهتر شه بابا دنیا اونقدر ها هم که فکر می کنی بد نیست . البته ببخشید ها مجبورم این حرفها رو بزنم .در جهت بالا بردن روحیه روزی۵۰۰۰ میلیارد بار بگو این دنیا حوله محور من می چرخه اگه من حالم بد باشه دنیا از حرکت می ایسته بعدشم سعی کن واقعا حالت خوب باشه تا فکر کنی دنیا حوله محور تو می چرخه اگر هم واقعا حاله حوب حال داشتن و نداشتی چشماتو ببند و تا حالت خوب نشده باز نکن تا نبینی که دنیا با چه سرعتی داره  حوله خودش می چرخه .
اصلا یه قصه :
یکی بود یکی نبود زیره گنبد کبود غیر خدای مهربون یه ستاره  بود .
یواش یواش ستاره ها زیاد شدن دوروبرش یه ستاره بود که ستاره اونو خیلی دوستش داشت اما یه روز که ستاره چشماشو باز کرد اون ستاره رفته بود واسه همین ستاره قصه ما دلش شکست و خسته شد .از همه ستاره ها دوری می کرد و واسه خودش تو خلوتش غصه می خورد . دیگه هیچی و هیچ کس  اونو خوشحال نمی کرد و حوصله هیچ کسی رو هم که نداشت . تا اینکه یه روز یه شازده کوچولو اومد به دیدنش اول اونم محل نذاشت ولی شازده کوچولو ناامید نشد .
اونها یواش یواش کوچول کوچول با هم دوست شدن و با هم دیگه تو آسمون گردش می کردن .
ولی ستاره هیچ موقع شاد ی واقعی نداشت و همیشه تو دلش غمه بزرگی لونه کرده بود . واسه همین همیشه کم می آورد تو دوستیشون و زوده زود خسته می شد واسه همین شازده کوچولو که دید هیچ کاری نمی تونه بکنه از اونجا رفت تا لااقل بتونه به دیگران شادی رو هدیه بده .یه روز صبح که ستاره چشماشو باز کرد دید شازده کوچولو رفته خیلی بیشتر غصه خورد و روزها به دنباله شازده کوچولو گریه کرد و سفر کرد اما یه روز وقتی صدای شازده کوچولو رو شنید دوید تا صداش کنه ولی دید شازده کوچولو کناره یه بوته گله رز حیلی زیبا نشسته و داره براش قصه می گه . اون دو تا با هم خیلی خوشبخت و خوشحال به نظر می رسیدن .واسه همین ستاره دلش نیومد شازده کوچولو رو صدا کنه و خیلی آروم از اونجا دور شد ولی ستاره هرگز نفهمید که شازده کوچولو برای گل رز قصه ستاره کوچولو رو تعریف می کرد . ستاره رفت و نشست تو بغله ماه و اونقدر غصه خورد تا خوابش برد وقتی چشماشو باز کرد ستاره خودش اونجا بود ستاره خوشحالی واقعیشو بدست آورده بود . چند روز بعد باستان شناسا جسد یه ستار رو تو کویر پیدا کردن که لبخندی روی لب داشت . 
  قصه ما بسر رسید شازده کوچولو به خونش رسید .
نمی دونم قصه ام خوب بود یا نه ولی هر چی بود قصه بود دیگه .مگه نه ؟
می خواستم راجع به خودم و نیلوفر و اطاقامون آپ کنم ولی نشد شاید سری های بعد .</sup>