عاشق نوشتنم حتی موقعی که دارم باتو حرف می زنم دارم یه جورایی تو رو می نویسم گاهی اوقاتم خودمو برات می نویسم دلم می خواست یه کلبه داشتم که همه رویاها رو می بردم توشو بعد یه مهمونی می گرفتم واسه کله مردم دنیا حتی سیاره های دیگه تا بیان و برای یک شب هم که شده با رویاهاشون زندگی کنن واسه خودم هم
یه قلم یه ورق بس بود تا
یه کنج تنها بشینم بنویسم و
از ذهن هیچ کسم نگذرم
دلم می خواست هیچ کس صدام نمی کرد
هیچ کس باهام کاری نداشت
تا می تونستم فقط و فقط بنویسم ......
ادامه...
می خواستم همون کامنت بالایی رو بدم اما دلم نیومد! این شد اپ! می کشمتا اجی! جون من بنویس بابا!در ضمن من دانششجو شدم! گفته باشم! بعدا نکی شیرینی اش کو....یه دفعه دیگه هم از این اپا منی کامنت شبیه متن ات می ذارم! اینم گفته باشم! کجججججججججا؟٬ ماچتونو بدین بعد! اهان! حالا شد!دهه! بوس!
آخر قصه اینطوری تموم میشه که .... ستاره بین کهکشانهای مختلف دنبال ستاره خودش میگشت که متوجه میشه شازده کوچولو با یک گل رز حرف میزنه. اون داشت نشونه های ستاره رو به گل میگفت شاید که از اون خبری داشته باشه ولی ستاره که از دور نیگاه میکرد فکر کرد که اون داره براش قصه میگه و یواشکی دور شد. چند روز بعد که شازده کوچولو از کنار ماه رد میشد دید که دو تا ستاره کنار هم نشستند و از ته دل میخندند و شادند آون یکی از ستاره ها رو شناخت بنابراین یواشکی دور شد و رفت. اون ته دلش شاد بود چون ستاره میخندید. از اون روز به بعد دیگه نه کسی شازده کوچولو رو دیده و نه خبری در موردش شنیده .حتی اون گل سرخ هم خشکیده.
می خواستم همون کامنت بالایی رو بدم اما دلم نیومد! این شد اپ! می کشمتا اجی! جون من بنویس بابا!در ضمن من دانششجو شدم! گفته باشم! بعدا نکی شیرینی اش کو....یه دفعه دیگه هم از این اپا منی کامنت شبیه متن ات می ذارم! اینم گفته باشم! کجججججججججا؟٬ ماچتونو بدین بعد! اهان! حالا شد!دهه! بوس!
سلام ....
سلام وبلاگ قشنگی داری .امید وارم موفق باشی .به منم سر بزن.http://www.yashilgez.blogsky.
سلام
ستاره جون از وقتی که آدرس عوض کردی ما هم به شما کم سر میزنیم هم شما به ما نه ........... دلم واسه کامنت های زیبات تنگ شده پس کجای
آخر قصه اینطوری تموم میشه که ....
ستاره بین کهکشانهای مختلف دنبال ستاره خودش میگشت که متوجه میشه شازده کوچولو با یک گل رز حرف میزنه. اون داشت نشونه های ستاره رو به گل میگفت شاید که از اون خبری داشته باشه ولی ستاره که از دور نیگاه میکرد فکر کرد که اون داره براش قصه میگه و یواشکی دور شد. چند روز بعد که شازده کوچولو از کنار ماه رد میشد دید که دو تا ستاره کنار هم نشستند و از ته دل میخندند و شادند آون یکی از ستاره ها رو شناخت بنابراین یواشکی دور شد و رفت. اون ته دلش شاد بود چون ستاره میخندید. از اون روز به بعد دیگه نه کسی شازده کوچولو رو دیده و نه خبری در موردش شنیده .حتی اون گل سرخ هم خشکیده.
جلل خالق عجب قصه سوزناکی شد بابا . ای ول
این یک داستان طنز هست.
سعی کن دقیق بخونیش.
ای ول هم خودتی.